دفتر نوشته‌های من

جایی برای دفن تراوشات مغزی

دفتر نوشته‌های من

جایی برای دفن تراوشات مغزی

دفتر نوشته‌های من

دست نوشته‌هایی که توی دفترهای قدیمی و روی کاغذهای کاهی، با جوهر سیاه نوشته شدن و داخل کتابخونه خاک گرفته‌ی قدیمی نگهداری میشن .
امضا: INTJ .

طبقه بندی موضوعی

نامه ای به ژولیت بخش چهارم

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۴:۳۸ ب.ظ

『8 ژوئن 1998』

 

ژولیت عزیز،

۶ روز از فرستادن نامه اول من به تو می گذرد اما تو هنوز جواب آن را نداده ای.

تازه فقط آن نامه نیست. در این مدت دو نامه دیگر هم فرستاده ام. 

اگر دوست نداری برایت نامه بنویسم، این کار را نمی کنم.

ارادتمند: نانسی

 

『11 ژوئن 1998』

 

ژولیت عزیزم،

از نامه مزخرفی که سه روز پیش نوشتم، واقعا معذرت می خواهم.

راستش در درست کردن پادزهر شکست خورده بودم و کمی عصبانی بودم.

امروز می خواهم گیاهان دارویی جمع کنم و دوباره سعی می کنم آن را درست کنم. اتفاق خوبی که امروز افتاد این بود که من توانستم شکستگی دست دختر پتی را درمان کنم.

این نامه فقط جهت دلجویی از تو بود؛ خوشحال می شوم برایم نامه بفرستی.

دوستدار تو: نانسی

 

 

 

 

 

  • فَریماه ‌.

نامه ای به ژولیت بخش سوم

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۲۶ ب.ظ

6 ژوئن 1998

 

ژولیت عزیزم،

امروز اتفاق عجیبی افتاد.

سگ آقای مک فری از توت های سمی باغ خورده بود و بدجور حالش بد بود.

آقای مک فری هم که عاشق آن سگ سفید است، سالی رایس را که به تازگی دامپزشک شده بود را خبر کرد. 

او دارویی را داخل ظرف آب ریخت و به آن سگ خوراند. حالش کمی بهتر شد و الان هم گوشه خانه آقای مک فری خوابیده است.

راستی!

چند ساعت پیش که داشتم برای خرید به مغازه پِتی می رفتم، از کنار ریل قطار قدیمی که سال ها بود قطاری از آن عبور نکرده بود، رد شدم.

در همان موقع قطاری با رنگ زرشکی از روی آن رد شد!

نمی دانستم آن ریل را بازسازی کرده اند آخر من فقط یک هفته است که به خانه برگشته ام.

بهمدت طولانی ای مشغول جمع آوری و خرید وسایل لازم برای آموختن پزشکی بودم. در آن لحضه به یاد تو افتادم.

همیشه دوست داشتی روی ریل قطار دوچرخه سواری کنی.

حتی چند باری هم با هم روی آن ریل دوچرخه سواری کردیم. دیگر باید نزد آقای مک فری بروم.

دوستدار تو: نانسی

  • فَریماه ‌.

نامه ای به ژولیت بخش دوم

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۱ ب.ظ

5 ژوئن 1998

 

ژولیت عزیزم،

امیدوارم مثل همیشه خوب باشی.

امروز هوا بارانی است و صدای قطرات بارانی که به شیشه پنجره میخورد، واقعا دارد مرا دیوانه میکند!

کاش اینجا بودی و می توانستیم زیر باران قدم بزنیم.

راستی! داشت یادم میرفت!

من در حال آموختن پزشکی نزد آقای مَک فِری هستم.

شاید او را دیده باشی؛ او پیرمردی بد اخلاق با مو های خاکستری و پیشانی ای پر از چروک است.

راستش را بخواهی او به همه چیز میخورد غیر از پزشک!

بگذریم؛ امروز موفق شدم به تنهایی نان بپزم! همیشه خانم آکِرمن که از روستای کناریِ ما است، کمکم میکرد.

اما امروز در مزرعه کمی کار برایش مانده بود و من مجبور شدم تنها نان بپزم.

یک تکه از نانی که پختم را همراه نامه برایت میفرستم.

از نوشتن نامه قبلی سه روز میگذرد اما من هنوز نامه ای از طرف تو دریافت نکرده ام.

امیدوارم از نانی که پخته ام خوشت بیاید.

دوستدار تو: نانسی

  • فَریماه ‌.

نامه ای به ژولیت

سه شنبه, ۸ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۵۴ ب.ظ

۲ ژوئن ۱۹۹۸

 

ژولیت عزیزم،

امیدوارم وقتی داری این نامه را میخوانی، درسلامت کامل باشی.

از آخرین دفعه ای که یکدیگر را دیدیم، حدود ۳ یا ۴ سال میگذرد.نمیدانی که چقدر مشتاق دیدنت هستم.

یک ماه از زمانی که به خانه قدیمی تان رفتم، گذشته است.

در آن خانم و آقای جوانی همراه دو فرزند خود زندگی میکردند. آدرس خانه جدیدتان را از آنها گرفتم و فهمیدم که ما چقدر از هم دور هستیم!

چون خودم نمیتوانم به دیدنت بیایم،تصمیم گرفتم برایت نامه بنویسم.

چیزی که هنوز در گوشه ی حیاط آن خانه بود ،دوچرخه قدیمی تو بود! از دیدن آن شگفت زده شدم و آن زمانی که با هم، سوار آن دوچرخه زرد رنگ میشدیم و در باغ آلبالو ی کنار خانه، دوچرخه سواری می کردیم را به یاد آوردم.

کاش میشد دوباره آن حس را تجربه می کردیم.

به خصوص بعد از آن که خانم آلِن به ما دو لیوان بزرگ، آب آلبالو میداد.

همچنین، زمانی را هم که به بالای تپه میرفتیم و غروب خورشید را تماشا می کردیم، به یاد دارم.

هر دو در سکوت به آن منظره خارق العاده زل می زدیم...

هنوز هم گاهی به همان تپه می روم و تنها به تماشای غروب آفتاب می نشینم.

این نامه را در حالی که به درخت توت تکیه زده ام، مینویسم. همان درخت پیری که زیر آن می نشستیم و برای یک دیگر داستان های ساخته خودمان را تعریف میکردیم.

هنوز هم یادگاری هایی که روی آن نوشته بودیم، کم و بیش معلوم است:

- ژولیت و نانسی، بهترین دوست های دنیا❤

خاطرات، چیز های شگفت انگیزی هستند. انگار جادو میکنند و تو را به همان حال و هوا می برند.

جوهری که با خود آورده بودم رو به اتمام است.

امیدوارم بتوانیم به زودی یک دیگر را ملاقات کنیم.

دوستدار تو: نانسی

  • فَریماه ‌.