دفتر نوشته‌های من

جایی برای دفن تراوشات مغزی

دفتر نوشته‌های من

جایی برای دفن تراوشات مغزی

دفتر نوشته‌های من

دست نوشته‌هایی در دفترهای قدیمی و کاغذهای کاهی شان که با جوهر سیاه به هم بافته شده اند و داخل کتابخانه ی خاک گرفته‌ی مخفی نگهداری می شوند .
امضا: INTJ .

پربیننده ترین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

چرا نویسندگان می نویسند؟

پنجشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۳، ۰۴:۲۴ ب.ظ

سوال: چرا نویسندگان می نویسند؟

چرا شما می نویسید؟

و

چرا به عنوان یک مخاطب کتاب می خوانید؟

(جوابشان را زیر همین پست بنویسید.)

 

هرکس به نوبه ی خود دلیلی شخصی برای نوشتن دارد. اگر از من بپرسید، می گویم: 

چون نوشتن پناهگاهی برایم به وجود می آورد تا بدون خودسانسوری یا ترس از قضاوت شدن، پهن شوم روی کاغذ. بنویسم از خودم که گاهی مانند یک غریبه به نظر می رسد، چیزهایی که به زبان آوردنشان وقت هایی سخت و دور از توان است.

چون نوشتن یکی از پیوندهای اتصالم به زندگی است. یک پیوند سخت و محکم.

چون نوشتن باعث می شود در جهانی درونی قدم بگذارم که نمود جاودانگی در آن وجود دارد.

 

به طور کلی، نویسنده می نویسد تا روحیات و درونیات خود را به دیگران نشان دهد. منتشر کردن نوشته ها یعنی به نمایش گذاشتن بی چون و چرای جهان درون.

ما خودمان را می نویسیم.

داستان آیینه ای است که من را ارائه می دهد.

 

و کتاب ها.

آن ها دنیایی دیگر در اختیار خواننده قرار می دهند. دنیای وسیع از تجربیاتی که شاید هرگز خودمان با آن ها مواجه نشویم؛ اما با خواندن داستان ها این امکان برایمان به وجود می آید که با شخصیتی همراه شویم. در میان جاده ی پر پیچ و خم زندگی اش با او برانیم و از اشتباهاتش درس بگیریم.

 

  • فریماه ‌.

#سه

دوشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۳، ۰۳:۵۵ ب.ظ

پست های مرتبط: 1 ، 2 

 

شما درحال خواندن دفتر خاطرات من هستید. نمی دانم این جمله ی خوبی برای شروع است یا نه؛ نمی دانم اصلا قرار است کسی آن ها را بخواند یا نه؛ اما می نویسم تا کاری کرده باشم. تنها خواسته ام این است که کسی غیر از من هم داستان او را بداند. حتی اگر آن شخص دیگر، صفحات یک دفتر باشند.

می روم سراغ اصل مطلب. 

همه چیز از زمانی شروع شد که انتخاب رشته کردم. درباره ی سختی ها و مخالفت های شدید مادرم چیزی نمی نویسم، نمی خواهم از موضوع اصلی منحرف شوم. فقط بگویم که توانستم در جنگ با او به پیروزی برسم و بدون کشته و زخمی، رشته ی مورد علاقه ام را انتخاب کنم. هنر.

 

این، داستان وقتی است که وارد هنرستان عجیب و غریب پایین شهر شدم. جایی که واقعا دست کم گرفته شده بود و آن قدرها هم بد نبود. از همان اول، می دانستم فرکانس عجیبی در فضا چرخ می خورد. فرکانسی ضعیف و غیرعادی. می توانستم از هاله ی آن حس کنم که چیزی خلاف جریان وجود دارد. منظورم جریان آرام و یکنواخت آدم هاست. 

از همان اول فهمیدم که روحی سرگردان در آن هنرستان زندگی می کند.

  • فریماه ‌.

راهکار طلایی برای رهایی از منتقد درون

شنبه, ۷ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۴۴ ب.ظ

تا به حال برایتان اتفاق افتاده است که با تمام وجود بخواهید کاری را انجام دهید، اما پس از فکر کردن زیاد، از انجامش منصرف شوید؟

یا مدام به این فکر کنید که چقدر بی استعداد هستید و توانایی انجام کاری بخصوص را ندارید؟

یا تمرین کاری که می دانید واقعا برایتان سودبخش است را عقب بیندازید؟

باید بگویم همه اش زیر سر یک نفر است؛ 

منتقد درون.

او به طور پیوسته در حال منازعه با شماست، و شما نیز به طور پیوسته درحال منازعه با او. او مدام شما را به عقب می راند. در گوشتان زمزمه می کند که نمی توانی، عرضه اش را نداری، برای این کار ساخته نشده ای، استعدادش را نداری و ... . 

متاسفانه بیشتر اوقات تسلیم حرف هایش می شویم. این کار، عواقب زیادی برایمان دارد.

  • فریماه ‌.

از ژانر ترسناک چه خبر؟

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۳۷ ب.ظ

 

بازهم چهارشنبه بود و داستان من و گلدان‌ سرامیکی

 

همانطور که می‌دانید ترس عنصر اصلی این ژانر است. فضای آن آکنده از تاریکی، سکوت دلهره‌آور، جیغ‌های وحشیانه، ساختمان‌های متروکه، پوسیدگی و نم‌زدگی، سیاهی و ... است. 

هنگامی که درحال نوشتن داستانی در این موضوع هستید، باید هیجان‌تان را کنترل کنید؛ با ملایمت جلو بروید و در برابر نوشتن برق‌آسا و تمام‌کردن سریعِ صحنه‌های گوناگون مقاومت کنید. 

و در عین حال، حواستان باشد که توصیفات کُند و بیش از حد طولانی نشوند. 

اگر به نوشتن در این ژانر علاقه دارید، انداختن نیم‌نگاهی به ایده‌های زیر خالی از لطف نیست:

  • فریماه ‌.

زندگی با دفترچه یادداشت

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۴ ب.ظ

هیچگاه دفترچه یادداشت هایتان را دست کم نگیرید. آن ها در هر شکل و اندازه ای که باشند، می توانند برایتان معجزه بیافرینند. 

 

در ابتدا بگویم که این پست را با نقل قول هایی از کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد اثر هنریت کلاوسر می نویسم. اگر به یکی از آن ها برخوردید، بدانید که تکه های این کتاب هستند. 

شاید برایتان جالب باشد که چیزهایی درباره ی شبکه فعال کننده مغز بدانید؛ چیزی که باعث می شود همیشه دفترچه یادداشت همراهتان از ایده های ریز و درشت پر شود. 

  • فریماه ‌.

چالش-آیین نوشتن

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۲۵ ب.ظ

این پست را با خلاصه صحبت های عماد مرتضوی شروع می کنم: خود فرایند نوشتن مهم تر است تا مسئله فرم و چطور نوشتن. قبل از یادگیری قوانین داستان نویسی، باید با نوشتن اخت شوید و آن را وارد زندگی روزمره تان کنید. یک آیین و مراسم برای اخت شدن با نوشتن کارساز است. (+)

بعد از خواندن مقاله لینک شده ی بالا، تصمیم گرفتم یک مراسم برای نوشتن بسازم. چیزی که هم برای آغاز کارهای روزمره انگیزه ام باشد و هم راهی برای پیشبرد مهارت های نوشتن. 

اسمش را گذاشتم نوشتن برای نوشتن.

بگذارید درباره ی چگونگی اش توضیح دهم. در کتاب Writing Without Teachers اثر Peter Elbow، مفهومی بیان شده است تحت عنوان Automatic Writing به معنی نوشتن خودکار. باید جایی را برای نوشتن انتخاب کنید و آزادانه بنویسید. هرچه به ذهنتان می رسد را روی کاغذ بیاورید. اگر چیزی به ذهنتان نمی رسد، همین موضوع را بنویسید. دستتان از روی کاغذ نیوفتد؛ بی وقفه بنویسید طوری که مچتان درد بگیرد. در حد ۵ دقیقه کافی است. 

در نگاه اول، نوشته تان کاملا خزعبل به نظر می رسد، اما هنگامی که ۷-۸ بار آن را تکرار کنید، می توانید ایده هایی بیابید که لایق بررسی کردن و بسط دادن هستند. 

حال، چالش ما نیز بی تفاوت نسبت به نوشتن خودکار نیست. تنها فرقش این است که باید در باب موضوعی خاص بنویسیم. سخت‌گیر نباشید، بگذارید هرچیزی که آن لحظه به ذهنتان می آید به عنوان موضوع انتخاب شود. 

این را فراموش نکنید که با دست و روی کاغذ بنویسید. و اینکه نباید وقت زیادی را صرف آن کنید. ۲۰ تا ۳۰ دقیقه کفایت می کند. 

چرا انجام این چالش مفید است؟ 

۱- طلسم ننوشتن و نداشتنِ ایده را می شکنید.

۲- با تندنویسی سرعت مغز و دستتان را یکی می کنید.

۳- می توانید ایده های زیادی را با نوشتن، از مغزتان خارج کنید.

۴- به ناخودآگاهتان دست می یابید. 

 

دوستم را به عنوان اولین نفر به این چالش دعوت کردم؛ شما را نیز به آن دعوت می کنم. 

تجربه تان از این نوع نوشتن را برایم کامنت کنید. ؛)

 

  • فریماه ‌.

گلدانی پر از بذرهای تازه

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۴۵ ب.ظ

ایده ها. 

عاشق آن جوانه های نو هستم که به طور مداوم در سرم می رویند. همیشه سرم را گلدانی سرامیکی تصور کرده ام که برگ های سبزرنگ کوچک و بزرگ رویش نقاشی شده است. 

هرگز گلی تویش نکاشته ام؛ اما پر است از جوانه. جوانه هایی که خود به خود سر از خاک نرم بیرون می‌آورند. 

همیشه درباره شان محتاطانه عمل می کنم. حواسم هست که سریعا از گلدان جدایشان کنم و در مکانی مناسب، با خاک و آب و نور متعادل بکارمشان. چون آن ها حساس اند. خیلی حساس. 

در بستر حافظه خیانت کاری قرار دارند که خیلی زود پژمرده شان می کند و از بین می روند، طوری که انگار هرگز وجود نداشته اند. همین است که باید دستم در چیدنشان تند باشد. 

سعی می کنم هر هفته تعدادی از آن ها را اینجا بکارم. شاید دلتان بخواهد شما هم ادامه شان دهید و از آن ها گیاهان و گل های زیبایی به وجود بیاورید. 

 

امروز مُشتی ایده ی داستان نویسی در ژانر فانتزی روی خاک آمد. بذرشان را همین زیر می پاشم.

 

- دختری که به عنوان یک پری، در دنیای پری ها تناسخ پیدا می کند. 

- درختی پیر و قدیمی که دروازه ورود به یک جهان جادویی است. 

- مدرسه ای که با قدم گذاشتن درون آن، وارد چرخه زمانی خاصی می شوی.

- کارمندی که متوجه می شود رئیسش در اصل یک خون‌آشام است.

- یک جهانگرد به طور اتفاقی وارد جنگلی مخوف می شود. جنگلی که به شهر خون‌آشام ها راه دارد.

- جادوگری که با یک طلسم جادویس را از دست می دهد و به شهر انسان های بی جادو تبعید می شود.

- نویسنده ای که پا به دنیای داستانش می گذارد.

- شهر زیرمینی، درست زیر پای انسان ها. موجودات تکامل یافته عجیب، در شهر مدرن شان در حال کودتا علیه انسان های بی خبر هستند.

- دانشمندی روانی که در آزمایشگاهش از انسان ها موجودات ماورایی می سازد.

- زنی جادوگر که با نوای موسیقی مردم را به جنون می کشاند و آن ها را مسخ خود می کند.

- یک اژدهای باستانی تبعید می شود و میان انسان ها می آید تا مجازات شود. 

 

  • فریماه ‌.

تمرین-هنگامی که ایده ها سرازیر می شوند!

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۵۵ ق.ظ

 

نویسنده مانند یک نانوا عمل می کند. همون طور که نانوا از یک تکه خمیر خام، نان به وجود می آورد، او نیز از یک ایده خام و کوچک، داستانی شگفت آور می سازد.

نانوا باید آنقدر خمیرش را ورز دهد و اینور آنور کند، تا بالاخره آماده پهن کردن و پختن شود. نویسنده نیز همین کار را با ایده تازه اش انجام می دهد. باید آنقدر از خودش سوال بپرسد و ایده های ریز را بهم بچسابند و آنقدر جزئیات اضافه کند، تا ایده اش آماده نوشتن شود. 

هرچه خمیر داستان بیشتر ورز داده شده باشد، داستان قوی تری از آن بیرون می آید.

یکی از سوالاتی که خیلی برای ورز دادن این خمیر به دردمان می خورد، «چه می شد اگر...» است. 

کافیست آن را در بخش های مختلف و در هنگام چینش وقایع در کنار هم به زبان بیاورید. اجازه دهید مغزتان سیل ایده هایش را به سمتتان روانه کند. از اینکه تعدادی شان احمقانه و خنده دار اند نترسید. به تک تک آن ها خوش آمد بگویید؛ اما حواستان هم باشد که زیر این سیل غرق نشوید. 

حالا بررسی شان کنید. یکی پس از دیگری. نگاهی به سرتاپایشان بیندازید و به هرکدام به طور خاص و منحصر به فرد بنگرید. 

می بینید که چقدر راحت می شود به ایده های بی شمار دست یافت و آن ها را گلچین کرد. کسی چه می داند؟ شاید در این بین چیزی به ذهنتان خطور کند که مقدمه نوشتن داستانی دیگر باشد. 

 

انجامش دهید: حتی می توانید با آثار منتشر شده نویسندگان دیگر هم تمرین کنید. کتاب موردعلاقه تان را از قفسه بیرون بیاورید. وقایع و اتفاقات داستان را مرور کنید تا به یکی از رخدادهای اصلی برسید. حالا سوال جادویی را بپرسید: «چه می شد اگر...» و اجازه دهید داستان را طور دیگری ببینید.

به عنوان تمرین، آن را در چند صفحه بنویسید. 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: چی می شد اگه داخل کتاب جزء از کل، مارتین به جای برادرش تبهکار می شد؟ :) 

 

 

 

 

  • فریماه ‌.

«توتِم» ؟

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۴۷ ق.ظ

فیلم تلقین رو دیدین؟ 

اگه دیده باشید و یادتون باشه، داخل فیلم هرکس یه چیزی تحت عنوان «توتِم» داشت. مال هرکس یه شکل و روش استفاده ی خاصی داشت. مثلا توتم شخصیت اصلی به فرفره بود که فقط خودش می تونست ازش استفاده کنه. یا مال یکی دیگه از شخصیت ها، تاس بود. در کل خاصیتشون این بود که نشون می دادن الان دنیای واقعیه یا خواب. 

داخل کتاب «با هردو طرف مغزت بنویس» اثر هنریت کلاوسر، به چیز جالبی برخوردم. نوشته بود: به این باور برسید که قلم توتم شما است.

یه چنین چیزی. 

قطعا خاصیت این توتم کمی متفاوته از خاصیتی که اون فرفره یا تاس داشت. منظورم اینه که برای نشون دادن واقعی یا خیالی بودن دنیای اطراف نیست. برای هر نویسنده ای یه معنایی داره.

مثلا برای من معنایی رو میده که درون گفته پلینی مخفی شده: «هیچ روزی نباید بدون نوشتن سپری شود.» 

توتم من همون قلمیه که وقتی مدتی نمی نویسم زندگیم از ریتم میوفته. به قول یکی از دوستام، مثل یه درخت بی شاخ و برگ میشم. خشکیده و بی بار. این قدرت توتم منه که می تونه توی یه راه باریکه ی تاریک هدایتم کنه. مثل یه چراغ؟ 

به نظرم لازمه تبدیل شدن به یه نویسنده خوب اینه که قلم رو به یه توتم تبدیل کنید و نوشتن روزانه رو امری مقدس در نظر بگیرید. 

 

توتم شما چطوری کار می کنه؟ 

 

 

 

  • فریماه ‌.