واژه‌گَرد

جایی برای سفر میان کلمات و کتاب‌ها

واژه‌گَرد

جایی برای سفر میان کلمات و کتاب‌ها

واژه‌گَرد

دست نوشته‌هایی در دفترهای قدیمی و کاغذهای کاهی‌شان که با جوهر سیاه به هم بافته شده‌اند و درون کتابخانه‌ی خاک گرفته‌ی مخفی نگهداری می‌شوند.
امضا: INTJ .

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشتن» ثبت شده است

گلدانی پر از بذرهای تازه

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۴۵ ب.ظ

ایده ها. 

عاشق آن جوانه های نو هستم که به طور مداوم در سرم می رویند. همیشه سرم را گلدانی سرامیکی تصور کرده ام که برگ های سبزرنگ کوچک و بزرگ رویش نقاشی شده است. 

هرگز گلی تویش نکاشته ام؛ اما پر است از جوانه. جوانه هایی که خود به خود سر از خاک نرم بیرون می‌آورند. 

همیشه درباره شان محتاطانه عمل می کنم. حواسم هست که سریعا از گلدان جدایشان کنم و در مکانی مناسب، با خاک و آب و نور متعادل بکارمشان. چون آن ها حساس اند. خیلی حساس. 

در بستر حافظه خیانت کاری قرار دارند که خیلی زود پژمرده شان می کند و از بین می روند، طوری که انگار هرگز وجود نداشته اند. همین است که باید دستم در چیدنشان تند باشد. 

سعی می کنم هر هفته تعدادی از آن ها را اینجا بکارم. شاید دلتان بخواهد شما هم ادامه شان دهید و از آن ها گیاهان و گل های زیبایی به وجود بیاورید. 

 

امروز مُشتی ایده ی داستان نویسی در ژانر فانتزی روی خاک آمد. بذرشان را همین زیر می پاشم.

 

- دختری که به عنوان یک پری، در دنیای پری ها تناسخ پیدا می کند. 

- درختی پیر و قدیمی که دروازه ورود به یک جهان جادویی است. 

- مدرسه ای که با قدم گذاشتن درون آن، وارد چرخه زمانی خاصی می شوی.

- کارمندی که متوجه می شود رئیسش در اصل یک خون‌آشام است.

- یک جهانگرد به طور اتفاقی وارد جنگلی مخوف می شود. جنگلی که به شهر خون‌آشام ها راه دارد.

- جادوگری که با یک طلسم جادویس را از دست می دهد و به شهر انسان های بی جادو تبعید می شود.

- نویسنده ای که پا به دنیای داستانش می گذارد.

- شهر زیرمینی، درست زیر پای انسان ها. موجودات تکامل یافته عجیب، در شهر مدرن شان در حال کودتا علیه انسان های بی خبر هستند.

- دانشمندی روانی که در آزمایشگاهش از انسان ها موجودات ماورایی می سازد.

- زنی جادوگر که با نوای موسیقی مردم را به جنون می کشاند و آن ها را مسخ خود می کند.

- یک اژدهای باستانی تبعید می شود و میان انسان ها می آید تا مجازات شود. 

 

  • رعنا ‌.

تمرین-هنگامی که ایده ها سرازیر می شوند!

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۵۵ ق.ظ

 

نویسنده مانند یک نانوا عمل می کند. همون طور که نانوا از یک تکه خمیر خام، نان به وجود می آورد، او نیز از یک ایده خام و کوچک، داستانی شگفت آور می سازد.

نانوا باید آنقدر خمیرش را ورز دهد و اینور آنور کند، تا بالاخره آماده پهن کردن و پختن شود. نویسنده نیز همین کار را با ایده تازه اش انجام می دهد. باید آنقدر از خودش سوال بپرسد و ایده های ریز را بهم بچسابند و آنقدر جزئیات اضافه کند، تا ایده اش آماده نوشتن شود. 

هرچه خمیر داستان بیشتر ورز داده شده باشد، داستان قوی تری از آن بیرون می آید.

یکی از سوالاتی که خیلی برای ورز دادن این خمیر به دردمان می خورد، «چه می شد اگر...» است. 

کافیست آن را در بخش های مختلف و در هنگام چینش وقایع در کنار هم به زبان بیاورید. اجازه دهید مغزتان سیل ایده هایش را به سمتتان روانه کند. از اینکه تعدادی شان احمقانه و خنده دار اند نترسید. به تک تک آن ها خوش آمد بگویید؛ اما حواستان هم باشد که زیر این سیل غرق نشوید. 

حالا بررسی شان کنید. یکی پس از دیگری. نگاهی به سرتاپایشان بیندازید و به هرکدام به طور خاص و منحصر به فرد بنگرید. 

می بینید که چقدر راحت می شود به ایده های بی شمار دست یافت و آن ها را گلچین کرد. کسی چه می داند؟ شاید در این بین چیزی به ذهنتان خطور کند که مقدمه نوشتن داستانی دیگر باشد. 

 

انجامش دهید: حتی می توانید با آثار منتشر شده نویسندگان دیگر هم تمرین کنید. کتاب موردعلاقه تان را از قفسه بیرون بیاورید. وقایع و اتفاقات داستان را مرور کنید تا به یکی از رخدادهای اصلی برسید. حالا سوال جادویی را بپرسید: «چه می شد اگر...» و اجازه دهید داستان را طور دیگری ببینید.

به عنوان تمرین، آن را در چند صفحه بنویسید. 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت: چی می شد اگه داخل کتاب جزء از کل، مارتین به جای برادرش تبهکار می شد؟ :) 

 

 

 

 

  • رعنا ‌.

«توتِم» ؟

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۴۷ ق.ظ

فیلم تلقین رو دیدین؟ 

اگه دیده باشید و یادتون باشه، داخل فیلم هرکس یه چیزی تحت عنوان «توتِم» داشت. مال هرکس یه شکل و روش استفاده ی خاصی داشت. مثلا توتم شخصیت اصلی به فرفره بود که فقط خودش می تونست ازش استفاده کنه. یا مال یکی دیگه از شخصیت ها، تاس بود. در کل خاصیتشون این بود که نشون می دادن الان دنیای واقعیه یا خواب. 

داخل کتاب «با هردو طرف مغزت بنویس» اثر هنریت کلاوسر، به چیز جالبی برخوردم. نوشته بود: به این باور برسید که قلم توتم شما است.

یه چنین چیزی. 

قطعا خاصیت این توتم کمی متفاوته از خاصیتی که اون فرفره یا تاس داشت. منظورم اینه که برای نشون دادن واقعی یا خیالی بودن دنیای اطراف نیست. برای هر نویسنده ای یه معنایی داره.

مثلا برای من معنایی رو میده که درون گفته پلینی مخفی شده: «هیچ روزی نباید بدون نوشتن سپری شود.» 

توتم من همون قلمیه که وقتی مدتی نمی نویسم زندگیم از ریتم میوفته. به قول یکی از دوستام، مثل یه درخت بی شاخ و برگ میشم. خشکیده و بی بار. این قدرت توتم منه که می تونه توی یه راه باریکه ی تاریک هدایتم کنه. مثل یه چراغ؟ 

به نظرم لازمه تبدیل شدن به یه نویسنده خوب اینه که قلم رو به یه توتم تبدیل کنید و نوشتن روزانه رو امری مقدس در نظر بگیرید. 

 

توتم شما چطوری کار می کنه؟ 

 

 

 

  • رعنا ‌.