۷تیکه
آخر هفته ها که می شود، خودخواسته به هفته ای که گذشت میاندیشم. صفحه ی برنامه هفتگی را ورق می زنم تا برنامه جدید را پیاده کنم و در همین حین، کارهایی که کردم و باید می کردم و نکردم را بالا و پایین می کنم. اتفاقات و رویداد ها را کنار می زنم و خلاصه وار بهشان می نگرم.
از همه شان تکه های طلایی را کناری می گذارم و از بقیه شان یادداشتی کوتاه می نویسم. گاهی اندکی توصیه برای خود، یا چند وظیفه برای جبران کردن کوتاهی های هفته. اگر چیز دیگری هم باقی مانده باشد مچاله می کنم و پرتش می کنم طرف سطل زباله.
تصمیم گرفتم تکه های طلایی هر هفته را اینجا بنویسم و نگه شان دارم. هرچه نباشد، ثبت کردن جزئیات و کلیات زندگی می تواند در جایی به درد بخور باشد.
این هفته، از آن هایی بود که چندان حسش نکردم. گاهی وقت ها هستند که می توانم تمام دقیقه ها را حس کنم و تکه های روحم را درونشان ببینم.
نمی گویم خسته کننده بود، اما فعالانه و با ثبات هم نبود. سعی کردم کارهای مشخص شده ای را انجام دهم، با اینکه فقط دوست داشتم گوشه ای بنشینم و پوشه اسکرین شات هایم را ورق بزنم. از شمال تا جنوبش پر شده بود از سکانس های مختلف سریال موردعلاقه ام.
آهان سریال موردعلاقه ام! تازه اوایل هفته بود که تمامش کردم، اما به یک روز نکشیده، سریال جدید جایش را گرفت و عنوان بالا را از آنِ خود کرد. احتمالا هنگام نوشتن هفت تکه بعدی، این یکی را هم تمام کرده ام.
و، نتوانستم از نوشتن دست بکشم. راستش را بخواهید، خیلی وسوسه کننده بود که بساط دفترهایم را پهن کنم و ایده های تازه و قدیمی را از مغزم بیرون بکشم. فکر کنم پررنگ ترین بخش هفته ام، نوشتن بود.
در این میان چند مقاله هم از سایت مدرسه نویسندگی نصیبم شد.
یک کتاب نصفه را تمام کردم و تمام مدت در این فکر بودم که، چرا دارم سعی می کنم خواندن را تحمل کنم؟
بخواهم یک کلمه به عنوان خلاصه بگویم، می گویم بی رمق.
امید که برای هفته دیگر کلمه درخور تری بیافرینم.
- ۰۳/۰۶/۲۳