نامه ای به ژولیت بخش سوم
6 ژوئن 1998
ژولیت عزیزم،
امروز اتفاق عجیبی افتاد.
سگ آقای مک فری از توت های سمی باغ خورده بود و بدجور حالش بد بود.
آقای مک فری هم که عاشق آن سگ سفید است، سالی رایس را که به تازگی دامپزشک شده بود را خبر کرد.
او دارویی را داخل ظرف آب ریخت و به آن سگ خوراند. حالش کمی بهتر شد و الان هم گوشه خانه آقای مک فری خوابیده است.
راستی!
چند ساعت پیش که داشتم برای خرید به مغازه پِتی می رفتم، از کنار ریل قطار قدیمی که سال ها بود قطاری از آن عبور نکرده بود، رد شدم.
در همان موقع قطاری با رنگ زرشکی از روی آن رد شد!
نمی دانستم آن ریل را بازسازی کرده اند آخر من فقط یک هفته است که به خانه برگشته ام.
بهمدت طولانی ای مشغول جمع آوری و خرید وسایل لازم برای آموختن پزشکی بودم. در آن لحضه به یاد تو افتادم.
همیشه دوست داشتی روی ریل قطار دوچرخه سواری کنی.
حتی چند باری هم با هم روی آن ریل دوچرخه سواری کردیم. دیگر باید نزد آقای مک فری بروم.
دوستدار تو: نانسی
- ۰۰/۰۴/۱۰