دفتر نوشته‌های من

جایی برای دفن تراوشات مغزی

دفتر نوشته‌های من

جایی برای دفن تراوشات مغزی

دفتر نوشته‌های من

دست نوشته‌هایی که توی دفترهای قدیمی و روی کاغذهای کاهی، با جوهر سیاه نوشته شدن و داخل کتابخونه خاک گرفته‌ی قدیمی نگهداری میشن .
امضا: INTJ .

طبقه بندی موضوعی

خانه مادربزرگ|فصل دوم|بخش دوم

جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۲ ق.ظ

صبح روز  بعد، بزرگ تر ها تصمیم داشتند به همراه مادربزرگ،  بروند و سری به خاله پدرم،  یعنی خواهر مادربزرگ بزنند. 

آخر چند هفته پیش حالش بد شده بود و در بیمارستان بستری بود.

عمه معتقد است بیمارستان پر است از بیماری و فضای غم زده اش، برای بچه ها خوب نیست.

به همین دلیل، ما در خانه مادربزرگ، پیش سونیا میمانیم تا آنها برگردند.

دیشب موقع برگشت از خانه مادربزرگ، پدر و عمویم، در ماشین تلفنی درمورد سر زدن به خاله صحبت کردند. 

و ما هم-من،آنتونی، لوکاس-نقشه کشیدیم بعد از رفتنشان برویم داخل جنگل سرکی بکشیم! 

                                                                 ***********************************

 

از ماشین پیاده شدم و به همراه لوکاس و لئو و آنتونی، وارد خانه شدیم.

مادربزرگ با کمک سونیا آرام آرام از پله ها پایین می آمد.

با خوشحالی گفتیم:« سلام مادربزرگ!!».

مادربزرگ چشمش که به ما افتاد روق زده شد و پس از قربان صدقه رفتن هایش، آمد و لئو را بغل کرد.

لوکاس به من سوقولمه ای زد و هر دو خندیدیم.

مادربزرگ موقع رفتن، طوری که سونیا نشنود، گفت:« کتاب جنگل رو فراموش نکنید!». 

انگار او هم از نقشه ما با خبر بود! 

 

  • فَریماه ‌.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی