دفتر نوشته‌های من

جایی برای دفن تراوشات مغزی

دفتر نوشته‌های من

جایی برای دفن تراوشات مغزی

دفتر نوشته‌های من

دست نوشته‌هایی در دفترهای قدیمی و کاغذهای کاهی شان که با جوهر سیاه به هم بافته شده اند و داخل کتابخانه ی خاک گرفته‌ی مخفی نگهداری می شوند .
امضا: INTJ .

.

سه شنبه, ۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۲۵ ب.ظ

جریان خلاقانه، نیرو و توان زیادی را از یک هنرمند طلب می‌کند. بنابراین خیلی راحت می‌شود آن را کنار گذاشت و کارهای دیگر کرد. با این وجود، می‌دانم که باید فیلمنامه بنویسم و روی آن کار کنم. هرچند خیلی آسان‌تر است که چرخی در اینترنت بزنم. 

نداشتن پشتکار نشان می‌دهد به کاری که انجام می‌دهیم باور نداریم.

- نوری بیلگه جیلان.

  • فریماه ‌.

چگونه از تنهایی لذت ببریم؟(03/6/3)

يكشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۱۶ ب.ظ

خلاصه ی این کتاب:

 

«هرگز معاشری شایسته تر از تنهایی برای معاشرت نیافتم.»

«تنهابودن خودش یک پا ماجراجویی است.»

سارا میتلند در این کتاب، شما را با دلایل ترس از تنهایی آشنا می کند و سپس از لذات بی نهایتش می نویسد. همچنین معرفی چند کتاب در باب تنهایی که خواندشان خالی از لطف نیست.

تنهایی، خلاقیت را شکوفا می کند و حتی باعث خلاقیت نیز می شود. البته به این شرط که تنهایی انتخاب خود شخص باشد و به او تحمیل نشده باشد. هرچند که در آن صورت هم فرد به طور خودخواسته می تواند با وضعیتش کنار بیاید و با پذیرش آن، لذت تنهایی را بچشد.

ضروری است که گاهی به غار تنهایی مان برویم و مدتی با خودمان وقت بگذرانیم. به چیزهایی بیندیشیم که جدا از اجتماع و مردم است. چه بسیار هنرمندان و دانشمندانی بوده اند که در تنهایی و انزوا به نتایج بزرگ دست یافته اند. 

  • فریماه ‌.

زندگی با دفترچه یادداشت

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۴ ب.ظ

هیچگاه دفترچه یادداشت هایتان را دست کم نگیرید. آن ها در هر شکل و اندازه ای که باشند، می توانند برایتان معجزه بیافرینند. 

 

در ابتدا بگویم که این پست را با نقل قول هایی از کتاب بنویس تا اتفاق بیفتد اثر هنریت کلاوسر می نویسم. اگر به یکی از آن ها برخوردید، بدانید که تکه های این کتاب هستند. 

شاید برایتان جالب باشد که چیزهایی درباره ی شبکه فعال کننده مغز بدانید؛ چیزی که باعث می شود همیشه دفترچه یادداشت همراهتان از ایده های ریز و درشت پر شود. 

  • فریماه ‌.

.

سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۵۲ ب.ظ

با من بیا ، با من به آن ستاره بیا.

به آن ستاره ای که هزاران هزار سال از انجماد خاک و مقیاس های زمین دور است

و هیچکس در آنجا از روشنی نمی ترسد.

من در جزیره های شناور به روی آب نفس می کشم

من در جستوجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم ،

که از تراکم اندیشه های پست تهی باشد.

 

- فروغ فرخزاد.

  • فریماه ‌.

#دو

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۲۲ ب.ظ

اولین پست این مجموعه را می توانید اینجا بخوانید.

 

مجموعه ی «داستان هایی برای کابوس دیدن» : داستان دوم : خواب دزد.

 

اولین بار، دختربچه ای او را در کابوسش دید. مردی دراز و بدقواره که لبخندی بدترکیب و ترسناک روی صورتش داشت. همچنین چشمانی که به سرخی خون بودند. 

او هرچقدر که دلش می خواست، می توانست به کابوس بچه ها بخزد و خواب شیرینشان را بدزدد؛ او دزد خواب های رنگین بود.

با اندام دودی اش به سراغ کودکان می رود و بهشان لبخند می زند. لبخند مرگ. او با دزدیدن خواب قوی و قوی تر می شود و توانایی زندانی کردن کودکان را در کابوس پیدا می کند. 

هرچه دفعات بیشتری به سراغ یک بچه برود، جریان زندگی او را در دست می گیرد و دید او را به واقعیت کور می کند. 

چند توصیه برای دور ماندن از دزد خواب:

1- هرگز در اتاق کودک خود شمع روشن نکنید. دزد خواب از طریق دود شمع راهش را می یابد.

2- هنگام خواب به کودکتان لباس سفید بپوشانید.

3- خواب دزد خوره ی عشق و محبت است؛ دوست داشتن را از فرزندتان دریغ نکنید.

اگر خواب دزد به کابوس های کودکتان راه یافت، دستورالعمل های زیر می توانند او را دور کنند.(البته اگر دیر نشده باشد!)

1- برای خواب دزد هدیه خداحافظی بگذارید. او از شمع های سیاه و اشک کودک خوشش می آید.

2- در خانه ریسه ی چراغ دار وصل کنید و اجازه ندهید حتی اندکی تاریکی در گوشه و کنار باقی بماند. 

و در نهایت امیدوار باشید که خواب دزد هدایای شما را قبول کند. 

او در کابوس از شادی کودکتان تغذیه می کند و اگر این کار ادامه یابد، فرزندتان عقل و هوشش را از دست می دهد و روح او، در میان کابوس گم می شود.

خواب دزد، تکه کوچکی از هر هزار روح کوچکی را که شکار کرده است، به زمین بازی می برد. جایی که دلقک بادی منتظرشان ایستاده و از آن ها مراقبت می کند.

 

این داستان ادامه دارد ...

 

نظراتتون رو می شنوم. :)

 

 

  • فریماه ‌.

برنامه ریزی به روش بولت ژورنال(03/6/8).

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۵:۰۹ ب.ظ

خلاصه کتاب برنامه ریزی به روش بولت ژورنال اثر رایدر کارول:

 

اگر شما هم از دفترها و برنامه های مختلف برای برنامه ریزی خسته شده اید و می خواهید فقط یک دفتر و خودکار برای این کار داشته باشید، وقتش است که بولت ژورنال را امتحان کنید.

بنیان گذار این روش از برنامه ریزی، این کتاب را به رشته تحریر درآورد تا روشی که خود آگاهانه به آن رسیده بود را با جهانیان قسمت کند. 

برای شروع، تنها چیزی که نیاز دارید، یک دفتر سایز متوسط و یک خودکار است. پیشنهاد می کنم دفتری انتخاب کنید که با دوام و خوش دست باشد، تا بتوانید ماه ها از آن استفاده کنید. 

  • فریماه ‌.

چالش-آیین نوشتن

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۲۵ ب.ظ

این پست را با خلاصه صحبت های عماد مرتضوی شروع می کنم: خود فرایند نوشتن مهم تر است تا مسئله فرم و چطور نوشتن. قبل از یادگیری قوانین داستان نویسی، باید با نوشتن اخت شوید و آن را وارد زندگی روزمره تان کنید. یک آیین و مراسم برای اخت شدن با نوشتن کارساز است. (+)

بعد از خواندن مقاله لینک شده ی بالا، تصمیم گرفتم یک مراسم برای نوشتن بسازم. چیزی که هم برای آغاز کارهای روزمره انگیزه ام باشد و هم راهی برای پیشبرد مهارت های نوشتن. 

اسمش را گذاشتم نوشتن برای نوشتن.

بگذارید درباره ی چگونگی اش توضیح دهم. در کتاب Writing Without Teachers اثر Peter Elbow، مفهومی بیان شده است تحت عنوان Automatic Writing به معنی نوشتن خودکار. باید جایی را برای نوشتن انتخاب کنید و آزادانه بنویسید. هرچه به ذهنتان می رسد را روی کاغذ بیاورید. اگر چیزی به ذهنتان نمی رسد، همین موضوع را بنویسید. دستتان از روی کاغذ نیوفتد؛ بی وقفه بنویسید طوری که مچتان درد بگیرد. در حد ۵ دقیقه کافی است. 

در نگاه اول، نوشته تان کاملا خزعبل به نظر می رسد، اما هنگامی که ۷-۸ بار آن را تکرار کنید، می توانید ایده هایی بیابید که لایق بررسی کردن و بسط دادن هستند. 

حال، چالش ما نیز بی تفاوت نسبت به نوشتن خودکار نیست. تنها فرقش این است که باید در باب موضوعی خاص بنویسیم. سخت‌گیر نباشید، بگذارید هرچیزی که آن لحظه به ذهنتان می آید به عنوان موضوع انتخاب شود. 

این را فراموش نکنید که با دست و روی کاغذ بنویسید. و اینکه نباید وقت زیادی را صرف آن کنید. ۲۰ تا ۳۰ دقیقه کفایت می کند. 

چرا انجام این چالش مفید است؟ 

۱- طلسم ننوشتن و نداشتنِ ایده را می شکنید.

۲- با تندنویسی سرعت مغز و دستتان را یکی می کنید.

۳- می توانید ایده های زیادی را با نوشتن، از مغزتان خارج کنید.

۴- به ناخودآگاهتان دست می یابید. 

 

دوستم را به عنوان اولین نفر به این چالش دعوت کردم؛ شما را نیز به آن دعوت می کنم. 

تجربه تان از این نوع نوشتن را برایم کامنت کنید. ؛)

 

  • فریماه ‌.

۷تیکه

جمعه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۰۶ ب.ظ

آخر هفته ها که می شود، خودخواسته به هفته ای که گذشت می‌اندیشم. صفحه ی برنامه هفتگی را ورق می زنم تا برنامه جدید را پیاده کنم و در همین حین، کارهایی که کردم و باید می کردم و نکردم را بالا و پایین می کنم. اتفاقات و رویداد ها را کنار می زنم و خلاصه وار بهشان می نگرم. 

از همه شان تکه های طلایی را کناری می گذارم و از بقیه شان یادداشتی کوتاه می نویسم. گاهی اندکی توصیه برای خود، یا چند وظیفه برای جبران کردن کوتاهی های هفته. اگر چیز دیگری هم باقی مانده باشد مچاله می کنم و پرتش می کنم طرف سطل زباله. 

تصمیم گرفتم تکه های طلایی هر هفته را اینجا بنویسم و نگه شان دارم. هرچه نباشد، ثبت کردن جزئیات و کلیات زندگی می تواند در جایی به درد بخور باشد. 

 

این هفته، از آن هایی بود که چندان حسش نکردم. گاهی وقت ها هستند که می توانم تمام دقیقه ها را حس کنم و تکه های روحم را درونشان ببینم. 

نمی گویم خسته کننده بود، اما فعالانه و با ثبات هم نبود. سعی کردم کارهای مشخص شده ای را انجام دهم، با اینکه فقط دوست داشتم گوشه ای بنشینم و پوشه اسکرین شات هایم را ورق بزنم. از شمال تا جنوبش پر شده بود از سکانس های مختلف سریال موردعلاقه ام. 

آهان سریال موردعلاقه ام! تازه اوایل هفته بود که تمامش کردم، اما به یک روز نکشیده، سریال جدید جایش را گرفت و عنوان بالا را از آنِ خود کرد. احتمالا هنگام نوشتن هفت تکه بعدی، این یکی را هم تمام کرده ام. 

و، نتوانستم از نوشتن دست بکشم. راستش را بخواهید، خیلی وسوسه کننده بود که بساط دفترهایم را پهن کنم و ایده های تازه و قدیمی را از مغزم بیرون بکشم. فکر کنم پررنگ ترین بخش هفته ام، نوشتن بود. 

در این میان چند مقاله هم از سایت مدرسه نویسندگی نصیبم شد. 

یک کتاب نصفه را تمام کردم و تمام مدت در این فکر بودم که، چرا دارم سعی می کنم خواندن را تحمل کنم؟ 

بخواهم یک کلمه به عنوان خلاصه بگویم، می گویم بی رمق. 

امید که برای هفته دیگر کلمه درخور تری بیافرینم. 

  • فریماه ‌.

جادویی در کار نیست ...

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۳۲ ب.ظ

دیشب درحال بالا و پایین کردن موبایلم بودم که به ویدئویی برخوردم. فرستنده خیلی رویش تاکید کرده بود. 

می گفت: «نود و نه درصد آدمای موفق ساعت پنج صبح از خواب بیدار می شن، تو هم از فردا ساعت

پنج بیدار شو.»

درست است، پنج صبح بیدارشدن مزایای زیادی دارد. می توانی با در اختیار داشتن وقت زیاد، بدون مزاحمت به کارهایت برسی. همینطور می دانی که تمام صبح به رویت باز است و می توانی از آن بهره ببری. 

نمی گویم سحرخیزبودن عادت بدی است، اتفاقا برعکس. اما به زعم من، احمقانه است که فقط چون فلان شخص موفق ساعت پنج صبح بیدار می شود، تو هم پنج صبح بیدار شوی و فکر کنی که با این کار دیگر حتما زده ای توی گوش موفقیت! 

همه شان چیزی جز مشتی نماد نیستند. اگر واقعا کسی بخواهد در مسیر یک هدف تلاش کند، نیاز ندارد در فضای مجازی بنشیند و به استوری های «پنج صبح بیدار شو تا دنیا بهت تعظیم کنه.» گوش دهد. 

 

  

  • فریماه ‌.

گلدانی پر از بذرهای تازه

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۴۵ ب.ظ

ایده ها. 

عاشق آن جوانه های نو هستم که به طور مداوم در سرم می رویند. همیشه سرم را گلدانی سرامیکی تصور کرده ام که برگ های سبزرنگ کوچک و بزرگ رویش نقاشی شده است. 

هرگز گلی تویش نکاشته ام؛ اما پر است از جوانه. جوانه هایی که خود به خود سر از خاک نرم بیرون می‌آورند. 

همیشه درباره شان محتاطانه عمل می کنم. حواسم هست که سریعا از گلدان جدایشان کنم و در مکانی مناسب، با خاک و آب و نور متعادل بکارمشان. چون آن ها حساس اند. خیلی حساس. 

در بستر حافظه خیانت کاری قرار دارند که خیلی زود پژمرده شان می کند و از بین می روند، طوری که انگار هرگز وجود نداشته اند. همین است که باید دستم در چیدنشان تند باشد. 

سعی می کنم هر هفته تعدادی از آن ها را اینجا بکارم. شاید دلتان بخواهد شما هم ادامه شان دهید و از آن ها گیاهان و گل های زیبایی به وجود بیاورید. 

 

امروز مُشتی ایده ی داستان نویسی در ژانر فانتزی روی خاک آمد. بذرشان را همین زیر می پاشم.

 

- دختری که به عنوان یک پری، در دنیای پری ها تناسخ پیدا می کند. 

- درختی پیر و قدیمی که دروازه ورود به یک جهان جادویی است. 

- مدرسه ای که با قدم گذاشتن درون آن، وارد چرخه زمانی خاصی می شوی.

- کارمندی که متوجه می شود رئیسش در اصل یک خون‌آشام است.

- یک جهانگرد به طور اتفاقی وارد جنگلی مخوف می شود. جنگلی که به شهر خون‌آشام ها راه دارد.

- جادوگری که با یک طلسم جادویس را از دست می دهد و به شهر انسان های بی جادو تبعید می شود.

- نویسنده ای که پا به دنیای داستانش می گذارد.

- شهر زیرمینی، درست زیر پای انسان ها. موجودات تکامل یافته عجیب، در شهر مدرن شان در حال کودتا علیه انسان های بی خبر هستند.

- دانشمندی روانی که در آزمایشگاهش از انسان ها موجودات ماورایی می سازد.

- زنی جادوگر که با نوای موسیقی مردم را به جنون می کشاند و آن ها را مسخ خود می کند.

- یک اژدهای باستانی تبعید می شود و میان انسان ها می آید تا مجازات شود. 

 

  • فریماه ‌.