نویسنده: ساتوشی یاگی ساوا.
خلاصه ی کتاب:
«دارم ازدواج می کنم.»
این جمله ای بود که تاکاکو از مردی که دوستش داشت شنید. مردی به نام هیده آکی. تنها کسی که در شرکت با او صمیمی بود و با او شام می خورد. تاکاکو متوجه می شود در ابراز احساساتش کوتاهی کرده است و آنقدر که خودش فکر می کرد، قضیه بیرون رفتن برای هیده آکی جدی نبود.
او سرخورده و افسرده می شود. به طوری که از کارش در شرکت استعفا می دهد و در آپارتمانی که اجاره اش عقب افتاده، تمام روز را به خوابیدن و فرار کردن از احساساتش می گذراند. به نقطه ی پایانی در زندگی اش رسیده است. آن طور که باید از خودش مراقبت نمی کند و خواب، تنها پناه او برای غم هایش می باشد.
اما همه جیز وقتی زیر و رو می شود که دایی اش، ساتورو، پس از سال ها با او تماس می گیرد. آخرین باری که تاکاکو او را دیده بود، هنگام مرگ پدربزرگش بود؛ زمانی که یک نوجوان دبیرستانی و منزوی بود. تاکاکو می دانست که بعد از آن، دایی اش مسئولیت کسب و کار خانوادگی، یعن یچرخاندن کتاب فروشی کتاب های دست دوم را بر عهده خواهد داشت.
دایی ساتورو مانند همیشه با صدای پرشور از پشت خط با تاکاکو صحبت می کرد. درباره ی اینکه چقدر دلتنگش است و دلخور از اینکه با اینکه چندسالی می شود تاکاکو در توکیو زندگی می کند، حتی یک بار هم به او سر نزده است. اما این تنها دلیل تماس او نبود.