واژه‌گَرد

جایی برای سفر میان کلمات و کتاب‌ها

واژه‌گَرد

جایی برای سفر میان کلمات و کتاب‌ها

واژه‌گَرد

دست نوشته‌هایی در دفترهای قدیمی و کاغذهای کاهی‌شان که با جوهر سیاه به هم بافته شده‌اند و درون کتابخانه‌ی خاک گرفته‌ی مخفی نگهداری می‌شوند.
امضا: INTJ .

دفترچه ی راهنما

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۱۷ ب.ظ

خوش آمدید به دفترچه ثبت پیشرفت من!

اگر درباره‌ی این دفترها و کاربردشان بی‌اطلاع هستید، به این پست سر بزنید. (راهنمای دفترچه‌ی راهنما!)

به طور مختصر اینجا شاهد آموزش و تمارین نویسندگی هستید که در کارگاه نوشتن برگزار می‌شوند. همینطور، می‌توانید آزادانه در کتابخانه بگردید و خلاصه‌ی کتاب‌ها، معرفی و بریده‌هایی از آن‌ها را بخوانید. هرازگاهی نیز دور هم می‌نشینیم و درباره‌ی ژانرهای مختلف و ایده‌هایی برای نوشتن حرف می‌زنیم.

ای کسانی که به نوشتن روی آورده اید، باشد که در این وبلاگ بتوانید با موضوعات و تمرینات جدید در باب نویسندگی آشنا شوید.

 

  • رعنا ‌.

سقوط.

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۴، ۱۰:۰۲ ب.ظ

گوش کن

می‌شنوی؟

رازی زمزمه می‌کند ،

آسمان

ببین چگونه ستاره‌ها می‌میرند ،

در تاریکی

ماه دو تکه می‌شود

در بازتاب رود می‌سوزد و سقوط می‌کند

گوش کن

رودخانه رازی می‌خوانَد

انعکاس ، توهم است

فردا خواهم پرسید از شب

که چگونه ماه به زمین افتاد

  • رعنا ‌.

چالش نوشتن روزانه(شهریور:خودآگاهی).

دوشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۴، ۰۱:۴۷ ب.ظ

پست‌های مرتبط: نوشتن برای خرداد ، تیر ، مرداد.

⭐️

1. امروز چه احساساتی داشتم؟ چرا؟

2. یک ویژگی مثبت از خودم.

3. چه چیزی امروز مرا خوشحال کرد؟

4. یک موقعیت که در آن واکنش عاطفی شدیدی داشتم.

5. چه چیزی در مورد خودم دوست ندارم؟ چرا؟

6. در چه شرایطی بیشترین آرامش را احساس می‌کنم؟

7. سه باور یا تفکر منفی که اغلب درباره خودم دارم؟

8. چه چیزهایی باعث استرس من می‌شوند؟

9. یک خاطره که باعث شده خودم را بهتر بشناسم.

10. امروز به چه چیزهایی سپاسگزار بودم؟

  • رعنا ‌.

ایده‌ی اشتراکی: همه‌چیز فروشیِ شوم.

سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۴۲ ق.ظ

مغازه‌ای توی یک شهر کوچیک که همه‌چیز داره. بهش میگن "همه‌چیز فروشی" چون دقیقا نمی‌دونن اسمش باید چی باشه.

هرکسی پا می‌ذاره به اون مغازه، چیزی رو می‌خره که قراره بهش آسیب بزنه. بدون اینکه بخواد یا بدونه.

راز این مغازه چیه؟ یه‌جور جادوی شرور داخلش در جریانه؟ ارتباطش با فروشنده چیه؟ چرا خریدکردن از اونجا بدبختی به بار میاره؟

 

ادامه‌ش با شما⭐️.

می‌تونید برام ایمیل کنید و اگه مایل بودید در ادامه‌ی این پست بذارمش.

(آدرس ایمیل داخل بخش درباره‌ی من*)

  • رعنا ‌.

هردو در نهایت می میرند .

يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۵۹ ق.ظ

ای‌وای از این کتاب.

بذارید اول خلاصه‌ش رو براتون بگم:

اینجا آدم‌هایی هستن بنام "قاصد مرگ". کارشون اینه که به آدما زنگ می‌زنن و میگن امروز قراره بمیری. بعدش اون آدما، برچسب روزآخری می‌خورن.

روزآخری‌ها می‌تونن از طریق یه اپلیکیشن دوست پیدا کنن و روز آخرشون رو با اون بگذرونن. یسری برنامه‌های تفریحی هم هست که مخصوص اینجور آدماست.

متیو، پسریه که قاصد مرگ بهش خبر میده. با خودش فکر می‌کنه اگه تمام روز رو توی اتاقش بمونه و از جاش تکون نخوره، می‌تونه سرنوشتش رو تغییر بده. اما کم‌کم نظرش عوض میشه و تصمیم می‌گیره یه دوست روز‌آخری پیدا کنه.

اینجوری میشه که روفوس رو پیدا می‌کنه و باهم خونه‌هاشون رو ترک می‌کنن. ماجرا آغاز میشه.

  • رعنا ‌.

چالش نوشتن روزانه(مرداد: ذهن‌آگاهی).

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۵۷ ب.ظ

پست‌های مرتبط: نوشتن برای خرداد ، تیر.

⭐️

- روز اول: امروز چه لحظه‌ای بیشترین حس حضور در لحظه رو داشتی؟  

- روز دوم: وقتی حواست پرت می‌شه، معمولاً کجا می‌ره؟ بنویس. 

- روز سوم: توصیف یه لحظه ساده که توش خوشحال بودی، بدون دلیل خاص. 

- روز چهارم: درباره صدایی که الان اطرافت هست، بنویس.

- روز پنجم: یه نفس عمیق بکش، و توصیف کن چه احساسی داری.

- روز ششم: چه چیزهایی باعث می‌شن ذهن‌ت شلوغ شه؟  

- روز هفتم: یه اتفاق کوچیک امروز که متوجه‌ش شدی چون آگاه بودی.

- روز هشتم: درباره خوردن یه وعده غذا با توجه کامل بنویس.

- روز نهم: خاطره‌ای از بودن کامل در لحظه.

- روز دهم: امروز بدن‌ت چه حسی داره؟ یه اسکن ذهنی بنویس.

  • رعنا ‌.

اپلیکیشن بهخوان.

پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۲:۳۸ ب.ظ

بهخوان بهترین برنامه‌ای بود که پیدا کردم.

یه‌جور شبکه‌ی اجتماعیه، اما فقط واسه کتاب‌خون‌ها. وقتی اکانت می‌سازی، سه‌تا قفسه داری که کتاب‌هاتو داخلش بذاری. 

قفسه‌ی کتاب‌هایی که خوندی، کتابایی که داری می‌خونی و کتابایی که قراره بخونی‌. 

باتوجه به تعداد کتاب‌هایی که خوندی، بهت مدال میده.

یه بخشی هم داره که می‌تونی واسه خودت چالش روزانه تعیین کنی مثلا خوندن ده صفحه روزانه. بعد هرروز درموردش گزارش ثبت می‌کنی. بعد از تموم‌کردن چالش هم امتیاز می‌گیری.

باشگاه‌های کتابخوانی هم داره که هم میشه خودت راه‌اندازی کنی هم به دیگران بپیوندی.

برای هر کتاب هم می‌تونی یادداشت بنویسی و زیر یادداشت دیگران نظر بذاری. همینطور، یه بخشی هم هست واسه بریده‌‌ها و نقل‌قول‌های کتاب.

خلاصه که خیلی جالبه.

اینجوری انگیزه‌ی کتاب‌خوندن بیشتر میشه و راحت‌تر میشه پیداشون کرد.

این(Bohmain) آیدی منه، بیاین اونجا همدیگه رو پیدا کنیم⭐️.

  • رعنا ‌.

نوشتن و انتشار.

يكشنبه, ۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ

یکی از موثرترین شیوه‌های نویسنده شدن، نوشتن و انتشار است. بنویسید و منتشر کنید.

مهم نیست حتی اگر فقط یک نفر به نوشته‌هایتان اهمیت می‌دهد و آن‌ها را می‌خواند. برای همان یک‌نفر بنویسید.

حتی اگر همان یک‌نفر هم نبود، برای رشد خودتان و نویسنده‌ی درونتان بنویسید.

مطمئن باشید بالاخره کسی پیدا می‌شود که اهمیت بدهد. فقط بنویسید و جایی منتشر کنید.

انتشار باعث می‌شود:

۱- همیشه به دنبال ایده برای نوشتن بگردید. 

۲- مخاطب‌تان را پیدا کنید.

۳- دستتان از قلم نیوفتد. 

۴- اعتماد بنفس بیشتری در نوشتن داشته باشید.

داستان کوتاه بنویسید. مقاله بنویسید. شرح حال. روزنگار. و بعد منتشر کنید. مهم نیست چگونه یا چقدر می‌نویسید. فقط بنویسید و کوچک‌ترین ایده‌ها را هم هدر ندهید.

نوشته‌های مزخرفتان را پاک نکنید. بگذارید خواننده‌هایتان ببینند که زمانی چقدر بد نوشته‌اید و حالا چطور قلم را دور انگشت‌تان می‌چرخانید. 

شاید هم الهام‌بخش دیگران شدید.

راه‌اندازی یک وبلاگ یا یک کانال در فضای مجازی می‌تواند اولین قدم برای یک مسیر ماجراجویانه باشد.

 

 

  • رعنا ‌.

هیکا #۱

دوشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۴ ب.ظ

مدتی بود که دیگر چیزی احساس نمی کردم. مانند تکه ای یخ شده بودم که بی صدا آب می شود و می رود. در همین حال، تمام وجودم پر شده بود از احساسات گوناگون. احساسات وحشیانه، غم زده، سرد، سوزان، ابری، کم رنگ، غلیظ. همه چیز باهم قاطی شده بود. نمی دانستم باید چه پاسخی برایشان داشته باشم.

آدم ها بیشتر از همیشه نفرت انگیز بودنشان را به جهان ثابت می کردند. 

احساس می کردم زمین به طرز ترسناکی تنگ و خفقان آور است. زمینی که تا سال ها مانند یک دوست قدیمی برایش نگران بودم و دوستش داشتم، حالا می خواستم هرچه زودتر از آن فرار کنم.

از پیاده رو های شلوغ شهر می گذشتم. میان قفسه های کتاب پرسه می زدم. روی نیمکت داغ پارک، مقابل درخت می نشستم. از گوشه ی سالن والیبال، به هیاهوی بچه ها گوش می کردم. بعد هم سری به کافه ی سر خیابان می زدم. فقط برای اینکه از پنجره اش به ترافیک شهر نگاه کنم. از تمامشان بیزار بودم.

این درحالی بود که دعوت همه ی دوستانم را رد کرده بودم. نمی خواستم با آنها روبرو شوم. هیچ دلیل منطقی ای هم برایش نداشتم. می توانستم تصور کنم که روی چمن ها می نشینند و بدون اینکه حواسشان باشد، جای خالی مرا با سبد غذا پر می کنند. صدای خنده هایشان را از کیلومترها آن طرف تر می شنیدم.

شهر و تمام آدم هایش مانند یک تخم مرغ خالی به نظر می رسید. یک پوسته ی شکننده. 

همیشه حس می کردم از جنس آسمان هستم. با تمام ابرها و رنگ هایش. تنها چیزی که در میان شلوغی و حرف های بی وقفه در آغوشم می کشید، آسمان بود. اما حالا حتی آن هم بی معنی شده بود.

  • رعنا ‌.

چالش نوشتن روزانه(تیر: خودآگاهی).

يكشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۴، ۰۱:۵۲ ب.ظ

پست مرتبط: نوشتن برای خرداد.

⭐️

- روز اول: اگه قرار بود از روی شخصیت تو یه کرکتر انیمیشن ساخته بشه، اون کرکتر چه ویژگی‌ها، اخلاقیات، قدرت‌ها و... داشت؟

- روز دوم: درمورد قوی‌ترین احساسی که توی وجودت داری بنویس و معرفی‌ش کن. بگو چطوری باهاش کنار میای؟

- روز سوم: خودت رو در پنج کلمه خلاصه کن و توصیف کن چرا هر کلمه بخشی از تو رو به تصویر می‌کشه؟

- روز چهارم: خودت رو از چشم کسی که تو رو برای اولین‌بار می‌بینه توصیف کن.

- روز پنجم: توی یه خیابون خلوت، پشت تلفن عمومی کسی منتظرته. اون نه حرف می‌زنه نه واکنشی نشون میده، فقط به حرفات گوش می‌کنه. تو باید باهاش صحبت کنی. بهش چی می‌گی؟

- روز ششم: درمورد "من‌های درونی" ات بنویس.

- روز هفتم: تو با نسخه‌ی پنج‌سال قبلت ارتباط گرفتی و فرصتت محدوده. بهش چی می‌گی؟

  • رعنا ‌.

چالش‌های نوشتنی؛ ۱۰ داستان کوتاه.

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۱۵ ب.ظ

همیشه ایده‌های یهویی می‌تونن به داستان کوتاه‌های خوبی تبدیل بشن؛ و بعضی از این داستان کوتاه‌ها می‌تونن بعدا به داستان‌های بلند قوی‌ای تبدیل بشن.

ماجرا اینه که کمی بعد از تموم کردن داستانم، یه داستان جدید داشتم واسه‌ی بلندنوشتن. اما این‌چندروز هرقدر سعی کردم پیش ببرمش، نتونستم.

مدام ذهنم می‌رفت سمت داستان قبلی. موقع شروع به این فکر می‌کردم که چقدر اون‌یکی رو تکون‌دهنده شروع کردم. موقع نوشتن فصل اول فکر می‌کردم چقدر اون‌یکی مرموزتر به نظر می‌رسید و ... 

خلاصه که نتونستم بذارمش یه گوشه و تمرکز کنم.

برای همین تصمیم گرفتم یکم دیگه صبر کنم تا دلتنگی و وابستگی به اون فضا و شخصیت‌ها ته‌نشین بشه. به نظرم در این مدت، نوشتن داستان‌های کوتاه می‌تونه کمک کنه آروم‌آروم برم طرف روایت‌های جدید.

درنهایت احتمالا یه یادداشت خداحافظی با شخصیت‌های داستان قبلی بنویسم و برم سراغ یک پروژه‌ی بلند دیگه.

 

حالا، شما هم اگر چنین‌چیزی رو تجربه می‌کنید، یا می‌خواید هرروز کمی بیشتر بنویسید، یا به دنبال ایده‌های بسته‌بندی‌شده واسه روز مبادا می‌گردید، این چالش رو با من شروع کنید.

هرروز نوشتن یک داستان کوتاه. می‌تونیم تا ده روز پیش بریم، شاید در پایان ترغیب شدیم ده روز دیگه هم ادامه بدیم.

 

می‌تونید نوشته‌هاتون رو همینجا برام بفرستید یا اگر داخل وبلاگتون می‌نویسید، خوشحال می‌شم من هم بخونمشون.

⭐️

  • رعنا ‌.