بالاخره تموم شد؟ بالااااخخخخخره تموم شدD:
:)
!
تموم شدا:)!
یعنی از جذابیتش نگم براتوون☆~☆--البته میدونم از شروع کتاب تا الان دارم میگم!-- محشر ترین و بهترین و قشنگ ترین و هیجان انگیز ترین و خفن ترین داستانی بود که خوندم و واقعاااااا عاااشقشم.
آخرش هم همونطور که مستحضر هستید آلبرتو و سوفی از داستان اومدن بیرون.
الان این سوال پیش میاد که اونا واقعی بودن؟
و باید بگم،،نه:)
اونا شخصیت های داستانی ای بیش نبودن.
وقتی از داستان اومدن بیرون چه بلایی سرشون اومد؟
از اونجایی که اونا شخصیت های داستانی و خیالی بودن فقط میتونستن با شخصیت های خیالی حرف بزنن و فقط شخصیت های خیالی صدای اونارو میشنیدن و میدیدنشون:)
اونجا اونا یه پیرزنی رو پیدا کردن که مثل خودشون یه شخصیت داستانی بود و اون پیرزن اونارو به جایی برد که همه شخصیت های خیالی اونجا بودن.
فصل آخرش هم خیلیییی جالب بود.
بهتون گفته بودم آلبرتو و سوفی از هیلده کمک خواستن...
به نظرتون هیلده کمکشون کرد؟:)
معلومه که کرد:)
میپرسید چجوری؟:)
خب اینو بهتون نمیگم تا حداقل یه چیز جدید برای خوندن داشته باشید توی این داستان●-●
میدونم که نصف بیشترش رو اسپویل کردمD:
به قول یکی از دوستام که میگفت تو خودت اسپویلی:|
به هر حال که خیلی کتاب قشنگی بود:)))))))))))
پی نوشت: کتاب بعدی؟ دختری که رهایش کردی:)
پی نوشت پی نوشت: نگران نباشید اینو دیگه اسپویل نمیکنم:))
پی نوشت پی نوشت پی نوشت: البته شاید یه ذره:)))
پی نوشت پی نوشت پی نوشت پی نوشت: یه کتاب دیگه هم هست به نام دختری که به حال خود رها کردی اونو خوندم فکر نکنم همون باشه...
- ۰ نظر
- ۰۴ مهر ۰۰ ، ۱۵:۴۲