سونیا، یک خدمتکار ساده!
خیلی وقته که خانه مادربزرگ رو نذاشتم.
نوشتمش ولی نذاشتم.
سونیا، خدمتکار مادربزرگ بود.
خب حالا کلا داستان درمورد چهار تا نوه بود که میرن داخل یه جنگل و بلای بدی سرشون میاد.
اون جنگل نفرین شده س.
یه جادوگر بدجنس توی اون جنگل زندگی میکنه که همه بهش میگن دوشیزه بدجنس.
کسی هم اسمشو نمیدونه.
اون جادوگر قبلا توی یه دهکده زندگی میکرده و یه شب یه گابلین بهش خبر میده باید اونجارو ترک کنه(اینو یه ذره از روی واقعیت نوشتم. یبار خواستم درمورد جادوگر ها بخونم و یه جادوگر بود فککککر کنم اسمش مرلین بود. بعد توی یه دهکده زندگی میکرده بعد مردم که ازش میترسیدن یه شب خونه شو آتیش میزنن ولی اون فرار میکنه و میره توی جنگل. البته من قبل از اینکه اینو بخونم درمورد اینکه یه جادوگر توی جنگل زندگی میکنه مینوشتم. بعد فرداش یه پسر بچه جنازه شو روی یه سنگ پیدا میکنه در جنگل. خیلی جالبه نه؟) اون هم خونه شو آتیش میزنه و میره توی جنگل و سالیان سال اونجا ساکن میشه.تا همین الان. سن این جادوگره هم ۲۰۱ ساله!(واقعا نمیدونم با خودم چی فکر کردم:| ).
بعد حالا میپرسید سونیا این وسط چیکاره س.
سونیا تنها کسیه که اسم اون جادوگر رو میدونه و اون--اسپویل:)--
دخترشه!!!
سونیا دختر اون جادوگره س!
البته سونیا مثل مادرش نیست.
اون با بچه ها وارد جنگل شد تا تنها نباشن و الان هم داره بهشون کمک میکنه اون بلا رو دفع کنن.
سونیا رو واقعا دوست دارم..
- ۰۰/۰۶/۱۳